ღ تـــــا بیکران...ღ

ای خدای مهربون دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره

وقتی نیستی همه چی

تیره و تاره

کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته

از این ابر نیمه جون دلم گرفته


از زمین و آسمون دلم گرفته

آخه اشکامو ببین دلم گرفته

تو خطاهامو نبین دلم گرفته

تو ببخش فقط همین دلم گرفته

توی لحظه های من شیرین ترینی

واسه عشق و عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم

تو بزرگی اولین و آخرینی 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

۱-یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن.

۲-واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته.

۳-رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه.

۴-ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک تا چیزایی رو که خریدی ببرن داخل خونه

۵-هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره

۶-وقتی خونه رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت برمیگردی که موبایلت رو برداری، بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی

۸-صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک کردن ایمیله

۹-الان در حالیکه این مطلب رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی

۱۰-اینقدر سرگرم خوندن این مطلب بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7 نداره

۱۱-الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه

۱۲-و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی

۱۳-
دوباره برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی نشون میده که تو به خودت هم اعتماد نداری و هرچی بقیه میگن باور میکنی

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

دلم تنگ است از این دنیا چرایش رانمی دانم

من این شعر غم افزا را شبی صد بار می خوانم

چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونگر

قسم بر پاکی اشکم جوابم را نمی دانم

شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه

از آن غم تا به فرداها پراز تشویش،گریانم

بهار زندگی را من هزاران بار بوییدم

کنون با غصه می گویم خداوندا پشیمانم

به سوی در گه هستی٬ هزاران بار رو کردم

الهی تا به کی غمگین دراین غمخانه می مانم

خدایا با تو می گویم حدیث کهنه غم را

بگو با من که سالی چند دراین غمخانه مهمانم

دلم تنگ است از دنیا چرایش را نمی دانم

ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم

 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

سلام به همه دوستای عزیزم

اومدم ولنتاین رو به تک تک شما عزیزان و عاشقان تبریک بگم 

ولـــــــــــــــــــــنتاینتون مبارکـــــــــــ

 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

به دنیا گفتم:

دنبال کسی می گردم که وقتی برای دوری از ان گریه می کنم ارزش اشک هام رو بدونه

دنبال کسی می گردم که وقتی میگه من تا اخرش هستم بعداز یه مدت به
اسونی نگه حاضرم هر چی بینمون بوده رو فراموش کنم

دنبال کسی می گردم که وقتی تمام پاکیم رو به پای ان می ذارم
قدر پاکیم رو بدونه
دنبال کسی می گردم که حتی لحظه ای به پاکیم شک نکنه

دنبال کسی می گردم که وقتی میگه من حاضرم تا تهش باهات بمونم زیر حرفش نزنه...

دنبال کسی می گردم که وقتی ناراحتم میکنه
زمان معذرت خواهی فکر نکنه که غرورش داره
خرد میشه

دنبال کسی می گردم که صداقت منو به پای سادگیم نذاره

دنبال کسی می گردم که حاضرباشه منو هرجوری که هستم به همه دنیا نشون بده وبگه این
دنیایه منه...

دنبال کسی میگردم......

در این لحظه دنیا سرش رو پایین انداخت و گفت:

تو همچین کسی رو نمی تونی پیدا کنی....

بعداز شنیدن جواب دنیا تصمیم گرفتم برای هیچ کس اشک نریزم٬به حرف هیچ کس اعتمادنکنم٬

پاکیم رو به پای هیچ کس نذارم

و اینطوری بود که من تغییر کردم

 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

فکر کن لبه ی پرتگاه دارن 2 نفر پرت میشن ! یکیشون اونیه که تو دوستش داری ولی اون

دوستت نداره . اون یکیم تو رو دوست داره تو دوستش نداری. فقطم یکی رو میتونی نجات

بدی کدوم رو نجات میدی ؟؟؟

 


 

 

 

 

 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبراليل و النهار

يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال

 

 

ســـلام به همه دوستان گـــــــلم

ســــــال نوتون مبـــــــارک

Emoticon
 

آرزو دارم روزهایی که پیش رو دارین


آغاز آن روزی باشد که آرزو دارین

لحظه سال نو منو یادتون نره هـــــــا....نایت اسکین

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

شخصی سراغ ملا Muslim Manنصرالدین را از زنش می گرفت...

زن ملا گفت: به طویله گاو ها رفته ...
مرد پرسید: چگونه می توانم پیدایش کنم؟
زن ملاArabic Veil گفت: خیلی ساده ست، طویله را نگاه کن هر که شاخ نداشت ملا است... 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

یکی بود. یکی نبود. وقتی این یکی بود اون یکی نبود،وقتی اون یکی بود این یکی نبود.

 

 

این یکی خیلی اون یکی رو دوست داشت،اما نمی تونست به اون یکی بگه.

 

آخه اون یکی فقط به دور دست فکر می کرد و هیچ وقت نزدیکارو نمی دید.

 

این یکی نمی تونست به اون یکی نزدیک شه،آخه می ترسید که اون یکی دلشو پس بزنه.

 

عشق اون یکی رو گذاشت تو دلش و به اون نگفت.

 

اون یکی هم روز به روز دور از این یکی می شد و فقط به فکر خودش بود.

 

یک روز این یکی پیش چند تا ضمیر اشاره رفت تا با اونا بره پیش اون یکی و بگه دوستش داره،آخه خیلی خجالتی بود.

 

شب موقع خواب به این هم فکر کرد که حتی اگه اون یکی قبولش نکرد بهش قول بده که خودشم مثل اون یکی بشه،بشه دور از همه....

 

اما فردا شد.....اون یکی نبود...این یکی شنید که با یک آن رفته به دنبال دوردست های خودشون....

 

این یکی تنها شد..شکست..خرد شد..انقدر به هم ریخت و افسرده شد که تو کل حروف الفبا و دستور ادبیات اسمش معروف شد...

 

از اون به بعد برای آنکه یاد عشق پاک این یکی زنده بمونه...اول هر داستانی قرار گذاشتن بگن...

 

یکی بود....یکی نبود....این یکی بود....اون یکی نبود....

 

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقــــــــعی. عشقی زیبا
       

تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,سـاعت 19:33 نويسنده ṩὄηїД| |

Design:♀ali-hadis♂